روزمرگی، بدون بازنشستگی با همسر معتاد و فرزندان بی پناه
تاریخ انتشار: ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۶۵۹۹۷۰
سایت کلانشهر (رشت) در گزارشی به قلم فاطمه صابری از زندگی یه زن سرپرست خانوار نوشت: پانزده ساله بود که طبق رسم ساکنان روستا با مردی بیست ساله ازدواج کرد. یک سال بعد اولین فرزندشان به دنیا آمد.«فقر» فصل مشترک زندگی سیما در خانه پدر و همسرش بود.
«نداری» اما مانعی برای به دنیا آمدن فرزند دومشان نبود. خشکسالی و بی آبی همان زندگی «بخور و نمیر» کشاورزی را هم از اهالی گرفت تا دو سال بعد همسرش دست او و دو فرزند خردسالشان را بگیرد و برای یافتن شغلی از خلخال به رشت بِبِرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
سرابِ مهاجرت از خلخال به رشت
«آداش» که وارد رشت شد دید بین شنیدهها و زیستن تفاوت از زمین تا آسمان است. او وارد شهری بسیار گرانتر از روستا و شهرشان شده بود؛علاوه بر مشکل سواد،حرفهای هم بلد نبود. حتی جنس کارهای کشاورزی دو منطقه هم با هم متفاوت بود.
آلونکی در حاشیه شهر سرپناهشان شد تا او برای سیر کردن شکم زن و بچهاش پیشنهادات کاریای را بپذیرد که فقط به زور بازو نیاز داشتند. یک سالی ادامه داد و به پیشنهاد همکارانش برای دواندن زور بیشتر به بازوهایش به سراغ «تریاک» رفت و این سرآغاز بدبختیهایی شد که خودش، سیما وسه فرزندشان هنوز در آتش زغالش میسوزند.
بعد از مدتی لذت تریاک و بعد شیره بر کار چربید و «آداش» خانه نشین شد. بی پولی و اعتیاد هم اما دلیلی برای به دنیا نیامدن سومین فرزندشان نبود. حالا سیما مجبور شد بچههای کوچکش را در خانه بگذارد و به جای همسرش برای درآوردن لقمه نانی به سراغ کار برود. از نظافت ساختمان تا کارهای کشاورزی. تا دو سال بعد با التماسهای سیما، همسرش چند باری اَدای ترک کردن را درآورد اما بعد از مدتی سیما و سه فرزندش را رها کرد و از خانه بیرون رفت.
سیما می گوید تا سه سال بعد، هر چند ماه یکبار سراغی از ما میگرفت.البته آداش برای وظایف همسری یا پدری و یا کمک مالی به خانه باز نمیگشت. می آمد تا شاید با کتک از همسرش پولی بابت یک سوت کشیدن «شیشه» بگیرد.
چه کسی با زنی که 3بچه دارد ازدواج میکند؟
سیما چهار سال بعد از رفتن همسرش از خانه درخواست طلاق داد تا بتواند به عنوان «زنی بی سرپرست» تحت پوشش نهادهای حمایتی قرار بگیرد. اما حکم طلاقش وقتی صادر شد که از تاریخ درخواستش هفت سال گذشته بود.
حالا سالها گذشته و سیمای 39ساله میگوید اندازه 390سال کار کرده و بدنش مثل زنی 80ساله رنجور و فرسوده است. می گوید ازدواج مجدد؟ کدام مردی حاضر است با زنی که سه فرزند دارد ازدواج کند؟ پیشنهادی هم اگر هست برای همخوابی ساعتی است. حتی پولی هم که بابت این پیشنهاد به زنی شبیه من میکنند اندازهی خرید یک مرغ برای خوردن بچههایم نمیشود.
کمک هایی برای تلف نشدن از گشنگی
سیما زار میزند و میگوید به ما میگویند آفرین، زنانی شجاع هستید که بچههایتان را دندان گرفتید. اما من حتی نمیتوانم بگویم که «به جای تمام روزهای نابود شدهی زندگیام سه بچهی خوب دارم» چون نه فقط پدرشان که من هم نتوانستم برای تربیت بچههایم کاری بکنم. چون بچههایم از کودکی بدون پدرو مادر رها شدند تا هیچکدام نه در تحصیل موفق باشند و نه علاقهای به یاد گرفتن کاری داشته باشند. پسر بزرگم راه پدرش را رفته و دو پسر کوچکترم هم فقط با گریههای من به مدرسه می روند که فقط رفته باشند.
سیما میگوید بیمه کارگری؟حمایت؟ حمایت نهادهایی مثل کمیته امداد و بهزیستی از زنانی شبیه من با چند بچه فقط در اندازهای است که از گشنگی نمیریم. برای کسی مهم نیست که چه به ما می گذرد و چه چیزی در انتظار من و فرزندانم هست.
سیما خبری از همسر سابقش ندارد.میگوید قانونی که برای صادر کردن حکم طلاقم از یه مرد معتاد سالها عذابم داد، حمایت مالیاش هم برای زنانی شبیه ما بیشتر کمک به مرگ تدریجی است تا زندگی بهتر.
شوخیای به نام کمک هزینه اجاره خانه
مثلا سه سال پیش به زنانی با شرایط من پنج میلیون تومان وام کمک هزینه ودیعه خانه دادهاند و ماهیانه حدود 100هزارتومان از مستمری 300هزارتومانی ما کم میشود که چند سال طول می کشد.اما امسال که قیمت خانه حتی آلونکهایی شبیه سرپناههای ما در حاشیه رشت چند برابر شده میگویند تا وام پنج میلیونی سه سال قبل تمام نشود دیگر امکان کمک جدید نداریم.
سیما میگوید اگر بعضی گروههای خَیر در این سالها نبودند قطعا من و فرزندانم زنده نبودیم. اما هزینههای زندگی آنقدر بالاست که خیلی روزها آرزو میکنم کاش همسر سابقم نَمرده باشد و این مدت در کنار کِشیدن مخدر، کمی رنج هم کشیده باشد تا کاش بفهمد زندگی مشترک فقط مشارکت در تولید بچه نیست.
سیمای 39 ساله بارها به خودکشی و مرگ فکر کرده .میگوید رنجهای تحمیل شده از طرف خانوادهی بی پول و همسر معتادم تا مغز استخوانم را سوزانده اما باز هم غریزه مادری و شاید انسانی مانع خودکشیام شده است.
هنگام خداحافظی میپرسد: خانم شما میدانید زنانی شبیه من که در بچگی ازدواج کرده و تمام زندگیشان بدبختی کشیدهاند تقاص کدام گناه یا اشتباه را پس میدهند؟
پینوشت: هفتاد درصد آمار زندانیان کشور مربوط به جرائم مواد مخدر است. زندانیانی که اغلب مرد هستند و داستان زندگی بسیاری از زنان با همسران معتاد زندانی یا غیرزندانی با تفاوتهایی اندک مشابه «سیما» است.
منبع: عصر ایران
کلیدواژه: زنان سرپرست خانوار بازنشستگی معتاد
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۶۵۹۹۷۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
طلاق بهخاطر پیدا شدن روسری در خودرو شوهر
زن جوان وقتی یک روسری قرمز رنگ و عروسک دخترانه در خودروی همسرش پیدا کرد برای طلاق به دادگاه خانواده رفت.
به گزارش مشرق، مقابل یکی از شعبههای دادگاه خانواده زن جوانی در حالی که یک روسری قرمز در دست داشت و با بیقراری قدم میزد چند دقیقهای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگیام را به تو میگفتم هرچند گذشتهها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.
در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پروندهای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.
به محض ورود به شعبه زن جوان بیمقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی میخواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.
قاضی با شنیدن این حرفها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید اینطور من متوجه نمیشوم ماجرای زندگی شما چیست آهستهتر برایم از اول تعریف کن!
ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین میگفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاریام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی میکند و اینجا تنها زندگی میکند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانهای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه میشدم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.
چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق میخواهم.
قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرفهای همسرت را تأیید میکنی تو واقعاً زن داشتی؟
آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا اینطوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی میکند من در هفته یک روز او را میبینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که اینطوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. میخواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و میخواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران میکنم.
آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.
ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمیتوانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.
قاضی که حرفهای این زوج جوان را شنید، گفت میدانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاسهای مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم.
امیرحسین صفدری کارشناس حقوقی
دروغ و پنهانکاری مثل یک سم کشنده در زندگی مشترک عمل میکند. در این پرونده میبینیم که مرد جوان اشتباه بزرگی مرتکب شده که قبل از ازدواج حقیقت را بیان نکرده است. او باید اجازه میداد ساناز خودش تصمیم بگیرد در واقع آرمین با پنهانکاری بشدت همسرش را ناراحت کرده است.البته ساناز هم کمی مقصر است او باید در مورد آرمین تحقیق میکرد و بدون شناخت کافی از او وارد این رابطه نمیشد اما با سادهانگاری راجع به این مسأله مهم وارد رابطه شد و این پیامد اصلی ازدواج بدون شناخت کافی و از روی ظواهر است.
با این حال زوجهای جوان باید بدانند اصل و اساس یک زندگی مشترک موفق بر پایه صداقت و تعهد است. زندگی بدون اعتماد محکوم به شکست است پنهانکاری و دروغگویی تمام پلهای پشت سر را خراب میکند.
منبع: روزنامه ایران